بسم الله...
1.چند وقتیست که اصلا حس وبلاگ و وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی ندارم و همین هم باعث شده طی این مدت خیلی ها از من دلگیر شوند.از همه شان معذرت میخواهم.
2.دو هفته نیستم.اگر خدا بخواهد میروم مکه.حلال کنید.
3.شاید وقتی برگشتم متحول شده باشم و بتوانم دلگیری ها را رفع کنم!
4.ظاهرا اصلا حس متن ادبی نویسی هم نیست که چند خطی درباره احساسم بنویسم!من اصلا باور نمیکنم که دارم میروم!
5.حلال کنید....6.حلال کنید...7.حلال کنید...
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |