بسم الله
امروز صبح همین طور که لابه لای صفحات تقویم دنبال تاریخ لیلة الرغائب می گشتم چشمم به یک مناسبت جالب افتاد...!فردا،چهاردهم تیر و اول رجب مصادف است با روز قلم!به نظر من که خیلی جالب آمد...هر چه باشد هر کدام از ما برای خودمان قلم زنانی هستیم و حالا یا خوب یا بد می نویسیم...داشتم به انگیزه ی نوشتن فکر می کردم...اینکه انگیزه و هدف من برای نوشتن چیست؟با خود گفتم اگر من انگیزه هایم را از نوشتن ندانم همان بهتر است که در وبلاگ را تخته کنم(فلش بک شود به وبلاگ قبلی!!!!)اما الان من یک انگیزه بزرگ دارم که البته برای خودم خیلی بزرگ و مهم است و آن این است که حرف های دلم را اینجا می نویسم تا دیگران بخوانند...می نویسم تا یک جا حرف هایم را گفته باشم...حرف های گفتنی باید گفته شوند...(بخوانید نوشتنی ها باید نوشته شوند!)خیلی لذت بخش است که من بدانم جایی وجود دارد تا من بتوانم هر چه می خواهم آنجا بنوسیم...اصلا شاید بشود گفت وبلاگ نویسی از لذت بخش ترین تجربه های زندگیم بوده است...
پس لازم است روز قلم را هم به خودم و هم به همه شما قلم زنان تبریک بگویم...
پی نوشت:قلم زبان خداست،قلم ودیعه عشق است؛قلم توتم من است.«دکتر علی شریعتی»
پی نوشت:در پی چک کردن تقویم یک چیز دیگر هم دستگیرم شد و آن این بود که اشتباهی به جای هفته ی دیگر امروز را روزه گرفتم...!!!این هم شد بهانه ای برای من که امروزم را با روزه بگذرانم...فکر می کنم روز خیلی خوبی بود...جدا از این که چند باری هم از روی حواس پرتی آب خوردم!!!!آخر اصلا عادت نداشتم...خدا کند ارزش قبول شدن داشته باشد!
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |