هو الحبیب
« چقدر سخت است حال عاشقی که نمی داند ، محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ...
ای شهیدان ! از همان لحظه ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد ، تا کنون یاد شما ، خاطره های دنیای پاک شما ، امید حیاتمان گشته ...
ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم ... اما شما ! شما علی الظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پر ارجتان را صرف ما کنید ... چه بگوییم ؟ راستی چگونه حرف دلمان را فریاد کنیم که بدانید بر ما چه می گذرد ... »
شهید علمدار ...
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |