بسم الله...
این روزها،
روی هر رودخانه ای که پل میسازم،
تهِ پلم خراب میشود و به آن ور رودخانه نمیرسم...
آن وقت من میمانم و یک مشت علامت سوال مشوّش...
پ.ن:این پی نوشت هم به خاطر کسی که اسمش نسترن بود و پی نوشت را خیلی دوست داشت و به پی نوشت می گفت:پا نوشت.(هنوز هم می گوید)
کاش همه ی دنیا آسمان بود...همین.
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |