بسم الله... پشت بام خانه ی ما عاشق شده!!به گمانم عاشق آسمان...آخر امروز که رفتم به آسمان بالای سرم سلام کنم،دیدم یک شقایق سرخ از دل موزاییک هایش بیرون آمده!...یک شقایق سرخ داغ دار...ببینیدش: 8 روز نبودم...بهتر است بگویم 8 روز بودم...8 روز حالم خوب بود...8 روز پر از احساس بودم...8 روز پیش امام رضا بودم...8 روز کبوتر حرمش بودم...8 روز انقدر مهربانی کرد که حالا شرمنده اش هستم...شرمنده ی چشمهای مهربانش... پی نوشت1:دلم هی فریاد میزد که تو را می خواهم...تو چشم های مهربانت را به دلم دوختی و گفتی من با تو خواهم آمد...
لحظه ی وداع 8 دور دورش چرخیدم...دلم آرام نشد...رفتم صحن انقلاب.به گنبد طلایش خیره شدم.1 دقیقه...2 دقیقه...3 دقیقه...4،5،6،7...1ساعت...2 ساعت...امان از دل مجنون...
حالا که برگشته ام حس می کنم هنوز سیر به آن گنبد طلایی نگاه نکردم...
پی نوشت2:سال جدیدتان پر از عطر سیبِ حضورش باد...
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |