بسم الله...
دلم دارد تمام لحظه ها تند تند می زند...صدایش را می توانم بشنوم...انگار یکی دارد دائم با چکش می کوبد توی سر دلم که آهای!تو...!اگر امسال امام رضا نطلبد چه می کنی؟؟چه می کنی ای دل دیوانه؟
دل بیچاره ام را می گویی؟هیچ چیز ندارد که بگوید...آخر خودش هم خسته است،نیمه جان است...خسته شده بس که دعا کرده...دعا کرده و گفته که دلش برای حرم تنگ شده...آخر دارد می میرد،بعد پنج ماه دوری،دلش هوای صحن زیبای حرم را کرده...گفته که می شکند اگر همین زود زودها داخل صحن حرم به پرواز در نیاید...
یا امام رضا!دست های دلم را محکم بگیر...نگذار که نا امید شود،من دائم توی گوشش خوانده ام که تو،غریب الغربایی پس می دانی و می بینی که غریبی یعنی چه و به داد یک دل غریب و دور از خودت می رسی...یا امام رضا دست های دلم را بگیر و محکم به آن ضریح زیبایت گره بزن!نکند رهایشان کنی...
دلم برای یک صبح دعای ندبه ی بهشتِ حرم،تنگِ تنگِ تنگ است...
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |