"88/10/17.امروز سالروز کشف حجاب است.اینجا اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانش آموزان،واحد خواهران است و ما می خواهیم تئاتر اجرا کنیم!تئاتری به مناسبت سالروز کشف حجاب.همه چیز شبیه به جک می ماند!یک ساعت و پانزده دقیقه ی دیگر تا شروع جلسه ی مسئولین انجمن اسلامی مانده و ما هنوز متن تئاترمان هم تنظیم نیست!ظاهرا نویسنده ی نمایش نامه دل پری داشته که انواع فحش های آب دار و رکیک را ضمیمه ی متن نمایش نامه کرده است و ما همگی کُپ کرده ایم!"
رضا شاه،امروز از ترکیه برگشته و در یک دانشگاه پرستاری سخنرانی دارد.
در دانشکده ی پرستاری:مجری ظاهرا حول و دستپاچه است و از شور و شعفِ آمدن رضا شاه نمی داند چکار باید بکند و دائم لباس و کلاه خود را مرتب می کند و در حالی که صدایش می لرزد می گوید((:مفتخریم که دعوت کنیم از شهنشاه عالی قدر،مرد اول ایران زمین،سرور ما،رضا شاه پهلوی،تا با قدوم مبارک خود،ما را سرفراز کنند)) و تعظیم کنان از پشت تریبون کنار می رود.
رضا شاه پهلوی با دبدبه و کبکبه ی بسیار وارد می شود،و با غرور نگاهی به اطراف می کند و پشت تریبون،شروع به صحبت می کند((:...ما آمده ایم تا این نکبت،حجاب را از میان برداریم...))
ضربه های محکم به در می خورد و توجه همه به آخر سالن جلب می شود و دو نفر خانم محجبه با ترس و لرز وارد می شوند و بین جمعیت می نشینند و پشت سر آن ها یک خانم محجبه ی دیگر در حالی که سربازان به دنبال او هستند داخل می شود و وسط سالن سربازها چادر را از سر او می کشند و او فریاد می زند:((بی غیرتا کمکم کنید،یکی به دادم برسه!آی مردم!جیره خواری تا کی؟بی هویتی تا چه حد؟))و رو به سربازها:((پست و مقام کورتون کرده بدبختای نوکر؟چادر رو از سر زن مردم می کشید؟))
و عده ای در حالی که متحول شده اند شعار می دهند:مرگ بر بی حجاب!مرگ بر بی حجاب...و شاه و مجری را از صحنه با تیپا بیرون می کنند!
"قسمت خوش بینانه ی تئاتر ما متحول شدن مردم به این سرعت بود!کاش این یک تئاتر نبود و واقعیت داشت...کاش می شد همه چیز را انقدر سریع به سمت خوبی تغییر داد!"
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |