• وبلاگ : بي تار و پود...
  • يادداشت : خدايا!دوستت دارم!
  • نظرات : 10 خصوصي ، 34 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام خوبي؟زيارتا قبول

    بابا تو که دلمون دوباره هوايي کردي

    اشک رو تو چشماي ما هم نشوندي دختر

    بغض هايت را در گلو فشرده اي چون فضاي مسجد به تو اجازه گريستن نداده.


    کنار بقيع مي روي تا کمي آرام شوي.


    زيرا ديده اي که کبوتران مدينه هم وقتهاي دلتنگي خودرا به آنجا مي آيند .


    از همان لحظه که چشمت به نردههاي آنجا مي افتد.......


    از همان لحظه که بوي غربت عاشقاني را که در آنجا خفته اند حس مي کني...


    ديگر گريه مجالي به تو نمي دهد ،مثل ستاره اي که به خاک بيافتد ،سرت را ميان زانوانت مي گيري و صداي خودت را مي شکني مثل صداي باد در نيزار .


    با صداي گرفته مي گويي که تو هم مثل آنها غريبي....


    و از خدا مي خواهي که قلبت را به قلب آنها گره بزند . گره اي کور که با هر دست طمعي گشوده نشود .


    يا فاطمه پس مزار تو در کدام نقطه بود ؟

    اينم يه تيكه از سفرنامه ما بود آخه منم تازه اونجا بودم

    دوباره دلمو هموايي كردي...

    بقيه سفرنامه اينجائه خواستي بخون :

    http://www.ansafarkarde.parsiblog.com/