سلام حاجيه خانوم ايراني....
اگه يه كتاب بزرگ سفرنامه ي حج و خاطرات حاجيها نوشتم يا نوشتي يه فصل دردهاي آشنا هم تهش بذاريم...
من روي در بقيع بسته ي چشمام گره خورد و روي مناره ي بلنــــــــد و نوراني مسجدالنبي....
روي فاصله ي كمم تا خود خونه ي خدا .... و كعبه اي كه رو به روش نشستم....بارها و بارها....
جايي كه گره مي خوري ...گره خوردي جانم.... دلت گره خورده... هنوز اونجاست... هر وقت بهش فكر مي كني متوجه ميشي كه وجودت هنوز اونجا يه چيزاييش مونده....
حجت قبول! .... انشاالله به زودي بازهم مشرف بشي... قدر حال و هواي اين روزهات رو بدون...
ياد خودم انداختيم...ممنونم...